اتاق کار نویسندگان؛ ترک کردن اتاق و رفتن به اتاقی جدید برای آن‌ها که سال‌ها در بین چهار دیوار آشنای آن پنهان‌شده‌اند به‌اندازه رها کردن معشوق سخت است. باور کنید برای من هم، این کار به همان اندازه سخت بود.

اتاق.

آخرین کتابی که از قفسه کتابخانه ام برمیدارم رمان جوان خام داستایوفسکی است.:

«بله آدم افسرده‌ای هستم. همیشه دهانم را می بندم. غالباً دوست دارم از اتاق پر از جمعیت بیرون بروم.»

 به نظر می رسد اگر یک اتاق کار مانند اتاق من به «آرکادی دولگوروکی» بدهیم و آن را به کلی از هرگونه انسانی ای تهی کنیم؛ تا تنها او و اشیایش در آن بماند؛ او می بتواند سال‌ها در آسایش زندگی کند و در همان اتاق بمیرد.

ترک کردن اتاق به خصوص برای آنها که کارشان نیاز به پشت میز نشستن و خودشان نیاز به تنهایی دارند؛ بسیار سخت است. آن ها در سکونتی خستگی ناپذیر در اتاقشان می مانند و در آن کار می کنند، تا روزی که اتاق وطنشان شود.

بیضایی در قرنطینه.

بهرام بیضایی در مورد وطن و دلتنگی در مصاحبه «بیضایی در قرنطینه» در پاسخ به سوال «آیا دلتان برای ایران تنگ شده؟» درباره اتاق کار خود می گوید: 

«من دلم تنگ میشه برای دفتر کارم. دلم تنگ میشه برای یک‌خانه در ساحل شمال. برای اینکه وقتی ایران هم بود چیزی بیشتر… وطنم همین اتاقم بود.»

اتاق و تنهایی باهم خو میگیرند تا تو در تنهایی ات اتاقت را از بر‌ کنی. رفته‌رفته تمام گوشه‌هایش را ‌بشناسی. تمام وسایل، رنگ دیوارها و نظم در اوج آشفتگی. با ازدیاد همین‌ها است که دیگر ترک کردن اتاق برایت عذاب میشود. و البته به همان اندازه، خو گرفتن با اتاقی جدید.

بسیاری هنگامی‌که شهرشان و یا کشورشان را ترک می‌کنند. به یاد همین عادت‌ها می‌افتند. و همین یادها و عادت‌ هاست که در غربت بلای جانشان می‌شود.

خاطرات در آنجای رها شده، زاده شده‌اند و بخواهی نخواهی در آن ریشه دوانده‌اند. تنها زمانی می‌توانی کاملاً رها شوی که آن ریشه‌ها را رها کنی و عادت‌های جدیدی به وجود آوری و آن‌ها را با خاطرات تازه ات جمع کنی تا دوباره بتوانی بگویی من از آنم و آن از من.

اتاق کار نویسندگان. گوشه برنارد شاو
اتاق کار نویسندگان. گوشه برنارد شاو

اتاق کار نویسندگان؛ توهم قدرت، وودی آلن.

بودن در هر جایی، به خصوص در فضای محدود و بسته چهاردیواری‌ای به نام اتاق، پس از مدتی توهم  را در انسان بیدار می‌کند.  انسان از ابتدای خلقت در آرزوی دست یافتن به این حس است. تبدیل‌شدن به کسی که همه‌چیز و همه‌کس را در تسلط خود دارد. «وودی آلن» در نمایشنامه «متل و ماه‌عسل» می‌نویسد: 

«سام: من اون شخصیت رو دوست داشتم. نوشته‌های تو خیلی کُندن اون داستان پست‌مدرنیستی­ت در مورد اون ملحدِ که هشتاد سال توی یه اتاق خالی، بی‌اینکه تکون بخوره، تنها می‌نشست چون‌که می‌خواست زندگی‌اش آهسته بگذره… خوابم بُرد.»

این همان نیروی اتاق است که توهم قدرتی ایجاد می‌کند که تصور ‌کنی می‌توانی بر سخت‌ترین جنبه زنده‌بودن یعنی زمان غلبه کنی.

همین توهم‌ها و ترس‌ها است که رها کردن و رفتن را سخت می‌کند. پس چه راهی هست برای آن‌که کمتر ترسید و از توهم قدرت بیرون نیامد؟ 

آن که اشیایی داشته باشی تا به کمک آن‌ها بتوانی خود جدیدت را آشنا پنداری کنی.

هنگام رفتن از جایی که به آن تعلق داشته ای ،اشیایی را به‌ظاهر برای یادگار برمی‌داری. اما بردن اشیاء از محل آشنا به مکانی غریب بیشتر از  یادآوری گذشته برای حفظ غرور و تسلط فردا است. با خود وسایلی داری تا بتوانی بگویی اینجا هم همانند آنجاست. می‌گویند رضا شاه هنگام خروج اجباری‌اش از ایران مشتی خاک با خود برده است.

 بوکوفسکی
بوکوفسکی

برنارد شاو و چارلز بوکوفسکی؛ نویسندگان پنهان در اتاق کار خویش.

برنارد شاو می‌گوید: «آدم‌ها خسته‌ام می‌کنند. می‌آیم اینجا تا پنهان شوم.» و « چارلز بوکوفسکی» می نویسد: « بهترین چیز اتاق تخت خواب بود. دوست دارم ساعت‌ها، حتی در طول روز با پتوی کشیده شده تا چانه‌ام در تختم بمانم آنجا بودن خوب است. هیچ اتفاقی در آنجا نمی‌افتد، کسی نیست، هیچ‌چیز آنجا نیست.» 

این‌یکی دیگر از نیروهای مکان است. نیروی پنهان. می‌توانی در تنهایی و پنهان، خالق شوی و خلق کنی. برای همین است که نویسندگان، گوشه‌ای به نام اتاق کار دارند تا بتوانند پناه بگیرند و خلق کنند.

«ترک کردن این اتاق برای من مانند رفتن از شهری است که تمام ساعاتش را دیده‌ام و تمام خیابان‌هایش را می‌شناسم و با آن هزاران خاطره دارم. مکانی که در آنجا با یادهایی که هنوز فراموش نکرده‌ام؛ قدرتمندم.»

 

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید