آنچه می خوانید بخشی از داستان چمدان پدرم از متن صحبت های اورهان پاموک در زمان دریافت نوبل ۲۰۰۶ ادبیات است. شاید پاسخی باشد بر سوال نویسندگی چیست؟ و نویسنده کیست؟
چمدان پدرم.
به نظر من نویسنده کسی است که سالهای زیادی با صبوری سعی میکند که درون دوم خود و دنیای بالنده اش رابشناسد. وقتی از نوشتن حرف می زنم، منظورم یک رمان، شعر و با ادبیات سنتی نیست: کسی است که در اتاقی را بسته، پشت یک میز نشسته و به تنهایی به کنکاش درونش می پردازد و از میان سابه هایش، دنیای جدیدی از کلمات می سازد.
این شخص مثل من، ممکن است از ماشین تایپ، کامپیوتر و یا از کاغذ و قلم برای نوشتن استفاده کند. و هنگام نوشتن، چای یا قهوه بنوشد و یا سیگار یکشد. ممکن است گاه به گاه از پشت میز بلند شود و از پنجره، بچه هایی را که در خیابان بازی می کنند، تماشا کند. واگر هم خوش شانس باشد درختان و یک منظره و یا حتی یک دیوار سیاه را نگاه کند. شاید شعر، نمایشنامه و یا مثل من رمان بنویسد. اما تمام این ها بعد از اتمام آن کار مهم انجام می شود، یعنی با صبوری پشت میز نشستن و کنکاش درون کردن. نوشتن، تبدیل کنکاش درون به کلمه است. نوشتن، بررسی دنیایی است که در آن زندگی کردیم، و با صبوری، لجاجت و لذت از خودمان گذشتیم.
زنی با موهای قرمز؛ رمانی برای پدران و پسران نوشته اورهان پاموک
وقتی روزها، ماه ها و سال ها پشت میز می نشینم و آرام آرام روی صفحات خالی، کلمه می نویسم حس می کنم شخص دیگری را از درونم بیرون کشیده ام و خشت به خشت پلی یا سدی ساخته ام.
وقتی کلمات را در دست می گیریم، باید مثل خشت روی هم بگذاریمشان. گاهی از دور و گاهی خیلی نزدیک نگاهشان کنیم. سال ها و سال ها با صبوری و امید با انگشتان و نوک قلممان نوازششان می کنیم، وزنشان می کنیم، می چرخانیمشان و دنیای جدیدی میسازیم.
از داستان چمدان پدرم؛ همچون فرهاد که کوه ها را کند.
به نظر من، اسرار یک نویسنده از الهامات سرچشمه نمی گیرد، بلکه از معاندت و تحمل گرفته می شود. به نظر می رسد ضرب المثل دوست داشتنی چاه کندن با سوزن، مرا به نویسندگی فراخواند. در افسانه های قدیمی، عاشق صبر فرهاد بودم که به خاطر عشقش کوه ها را کند. این را خوب می فهمم. یکی از رمان های من به نام « نام من سرخ» را درباره ی یک مینیاتوریست ایرانی نوشته ام که سال ها و سال ها با اشتیاق، یک جور اسب را مرتبا کشید و هر حرکت قلم را به ذهن سپرد تا بعدها توانست اسب های زیبایی را حتی با چشم بسته بکشد.
وقتی این رمان را می نوشتم، می دانستم که در حال نوشتن حرفه نویسندگی هستم، درحال نوشتن زندگی خودم. اگر نویسنده ای بتواند داستان خودش را آرام آرام بنویسد، و اگر بتواند قدرت درونی اش را حس کند، به نظر من باید سال ها پشت میزش بنشیند و خودش را با صبر و امید، به هنرش بسپارد.
فرشته الهام که فقط به تو سر می زند و نزد کس دیگری نمی رود، این امید و اعتماد را در تو دوست دارد. وقتی نویسنده احساس تنهایی می کند، و وقتی نسبت به تلاش ها و رویاهایش مردد می شود، و وقتی حس می کند که آنچه نوشته، فقط داستان خودش است، آن وقت فرشته تصاویر و رویاهایی را به او نشان می دهد که بتواند دنیای دیگری خلق کند. اگر به کتاب هایی که در زندگیم نوشته ام برگردم، با کمال تعجب به یاد لحظاتی می افتم که تمام جملات و صفحاتی که خوشحالم می کردند، زاییده تصورات خودم نبودند و انگار از جای دیگری و با قدرت دیگری پیدا می شدند و خودشان را به من نشان می دادند.
دنیایی دیگر
تمام نویسندگانی که زندگیشان را وقف کارشان کرده اند، این حقیقت را می دانند: هدف اصلیمان هرچه باشد، دنیایی که پس از سال ها و سال ها نوشتن می سازیم، در نهایت ما را به جایی متفاوت خواهد برد. ما را از میزی که با شم و غم پشتش می نشستیم و کار می کردیم، فرسنگ ها دور می کند مار را به آن سوی خشم و غم می برد. به دنیایی دیگر.
متن از داستان چمدان پدرم در کتاب “اورهان پاموک و هنر داستان نویسی” انتشارات جغد.