پیش از آغاز مرورم بر نمایشنامه و اسطوره مده آ بگذارید به یک سوال پاسخ مطرح کنم:
«چرا این نمایش و چرا اکنون؟» این اولین سؤال در تحلیل یک متن دراماتیک است.
اسطوره و نمایشنامه مده آ؛ محاط بر محیط.
این سؤال متأثر بودن یک اثر نمایشی ( و یا داستانی) از شرایط زمانه اش را نشان می دهد. داستان و نمایش در هر زمانه ای متأثر از شرایط دوران خود است. هر داستان و نمایش- نمایشنامه تحت تأثیر شرایط دوره اش خلق میشود. شرایطی که نویسنده را در برگرفته و بر او و خواننده- تماشاگر تأثیر میگذارد. در این تأثیر متقابل، هم محیط (دوره زمانی) و هم نمایش(داستان- نمایشنامه و..) بر یکدیگر اثر میگزارند. محیط همان حیاطی است که داستان در آن خلق میشود و رشد میکند.
در بحث اجرا و بازخوانی میتوان گفت نمایش همیشه نیازمند تطبیق است. یک نمایش – داستان نوشتهشده درگذشته، در یک محل و زمان خاص را به همان شکل در دورهها و شرایط مختلف اجرا نمیکنند بلکه نمایشنامه با شرایط جامعه ، زمانه ، نوع درک و امکانات امروز تطبیق داده میشود.
داستان نمایشنامه و اسطوره مده آ.
محیط در شکلگیری داستانها و ایدهها و رویکردها در نمایش و نوع درام و شکل آن مؤثر است. هم در شکلگیری و هم در بازخوانیها و ساخت یک اثر اقتباسی. مثال خوب این مسئله را میتوان در داستان اسطوره مده آ و اقتباسهای آن دید.
نمایشنامه و اسطوره مده آ؛ داستان زن سرکشی است که پساز پی بردن به خیانت شوهرش. خون انتقام در تمام وجودش به جوش میآید.
نمایشنامه های اقتباسی.
نمایشنامه مده آ؛ مروری بر اسطوره و نمایش این تئاتر اقتباسی
از این داستان اساطیری اوریپید در دورههای مختلف اقتباسهای بسیاری صورت گرفته است. در واقعمیتوان گفت در طول تاریخ نمایشنامه مده آ با شرایط گوناگون و بسیاری تطبیق داده شد.
میشود دید که زن سرکش جادوگر اوریپید در نمایش شاعرانه آئورلیوپس به یک ایزد بانو تبدیل میشود. خدایی که از طرف عوام درک نمیشود و به تعبیر آنها جادوگر میگردد. مده آ قهرمانی میشود در مقابل جهل. هرچه هست و نیست را نابود میکند تا چیزی برای افراد نادان نماند حتی به قربانی کردن فرزندانش نیز تن می دهد. دانایی که در میان جمع تنهاست. بینایی در میان نابینایان.
همین مده آ در نمایشنامه داریوفو تبدیل میشود به زنی دیگر با نگاه فمینیستی. زنی سرکش و کاملاً انسانی که نه جادوگر است و نه خدا. بلکه عصیانگری است که به خاطر زن بودنش از طرف جامعه بر او ظلم می شود. کار داریوفو مونودرامی است که چنان شخصیتش را در نمایش متلاشی میکند که هر چه در درون دارد عیان میشود و بیرون میریزد.
و یا مده آی سن مدار. یک درام خانوادگی با جنبههای کمدی و ملودرام. زنی ایثارگر و فداکار و این فداکاری به شکل کاملاً متفاوت از دیگر نمایشها نشان داده میشود.
این نمایشها نشان میدهد که چگونه نوشته هر نمایشنامهنویسی اقتباس جداگانه و تطبیق دادهشده با زمانه خود و نگاه خود است و نشان میدهد که خالقان اثر چگونه به سؤال اصلی نمایش دراماتیک پاسخ میدهند.
مده آ را می توان از یکی از مهم ترین شخصیت های ادبیات نمایشی دانست. نمایشنامه های بسیاری بر اساس این اسطوره نوشته شده است. می توان معروف ترین نمایشنامه را مده آ نوشته اوریپید، نمایشنامه نویس یونانی، دانست. نمایشنامه مده آ اثر داریوفو و فرانکا رامه اقتباسی از این اسطوره است.
توضیحات مختصر از مده آ اثر داریوفو و فرانکا رامه ترجمه نیلوفر بیضایی
نمایشنامه مده آ اثر داریوفو و فرانکا رامه در تابستان ۱۹۹۹ از زبان آلمانی به فارسی ترجمه شده است. از مجموعهای بهنام «فقط بچه، آشپزخانه، کلیسا» که شامل یازده قطعهی نمایشی میشود. وجه مشترک تمام این قطعهها در این است که همگی از نگاه فمینیستی نگاشته شدهاند؛ دربارهی موقعیت زنان و همگی مونولوگ هستند. این مجموعه نوشتهی مشترک داریو فو و فرانکا رامه است و تاثیر فرانکا رامه بر شکلگیری آن بهدلیل حساسیتهایش در مورد وضعیت زنان امری غیرقابلانکار است.
متن نمایشنامه مده آ قطعهی پایانی شش متن نمایشی اول کتاب است که همگی در یک شب و توسط فرانکا رامه در دههی هفتاد اجرا شد و بسیار سر و صدا کرد. متن مده آ اثر داریوفو و فرانکا رامه یک مقدمه نیز دارد که در آن رامه در مورد اهمیت فمینیستی متن مده آی اوریپید توضیح میدهد. نکتهی مهم این متن و متون دیگر این مجموعه این است که دستور صحنه در آنها وجود ندارد. اما اینکه همگی مونولوگ هستد در متنها کاملا مشخص است و بهصورت مونولوگ نیز اجرا شدهاند.»
متن نمایشنامه مده آ اثر داریوفو و فرانکا رامه
متن نمایشنامه مده آ اثر داریوفو و فرانکا رامه
: کمک، کمک، کسی اینجا نیست ؟ کمک کنید. مده آ خود و فرزندانَش را در خانه حبس کرده است. او چون دیوانهای فریاد میزند. او چون حیوانی وحشی به خود میپیچد. او عقل از کف داده است. او از حسادت دیوانه شده. شوهرش جیسون، دختر جوانی را به همسری گرفته. مده آ حاضر نیست خانهاش را ترک کند، او از فرزندانش نمیگذرد. مده آ! مده آ! بیرون بیا. گوش کن. عاقل شو. به کودکانت بیندیش و نه به خودت. فرزندانت خانهی بهتری خواهند داشت. آنها لباسهای بهتری خواهد پوشید و همه به آنها احترام خواهند گذاشت. آنها در خانهی شاه زندگی خواهند کرد. بهخاطر عشق به فرزندانت خودت را قربانی کن، مده آ! بهخاطر آنها هم که شده، بپذیر. نه، مده آ هیچکس به تو توهین نکرده است. همسرت جیسون با احترام از تو حرف میزند. او به عشق تو به فرزندانت احترام میگذارد. چیزی بگو، مده آ. پاسخ بده… در را باز کن. ما نیز بارها گریستهایم. سرنوشت ما نیز همین بوده است. همسران ما نیز به ما خیانتها کردهاند… اینک مده آ میآید با چهرهای پریدهرنگ. چیزی بگو، مده آ، چیزی بگو.
: به من بگویید او چگونه است، زن جدید جیسون را میگویم. من او را یکبار از دور دیدهام، بهنظرم زیبا آمد. منهم روزی جوان بودم و دوستداشتنی.
: ما میدانیم، مده آ. اما آن روزها گذشته است. سرنوشت ما زنان اینست که همسرانمان زنانی زیبا و جوان میجویند. این قانون جهان است.
: کدام قانون. آیا شما زنان این قانون را نوشتهاید؟
: نه، مدهآ. این طبیعت است. مردها دیرتر پیر میشوند و ما زنان بسیار زود زیباییمان را از دست میدهیم. مردها داناتر میشوند و ما پیرتر.
: بدبختها! آنها شما را با قوانین خود پرورش دادهاند و شما بلندگوهای آنان شدهاید.
: مدهآ، بپذیر و ببخشای. آنگاه شاه به تو اجازهی ماندن خواهد داد.
: ماندن ، تنها ماندن… در این خانه، تنها چونان مردهای. بدون صدا، بدون لبخند، بدون عشق، فرزند یا همسر. آنها پایکوبی خواهند کرد، پیش از آنکه مرا به خاک سپرده باشند… و من، بهخاطر فرزندانم سکوت کنم؟ زنان، نزدیکتر بیایید. در قلب و سر من صداییست که مرا به کشتن فرزندانَم میخواند و مرا مادری قصیالقلب خواهند پنداشت که غرور او را دیوانه کرد. با اینهمه بهتر آنست که چون حیوانی وحشی در یادها بمانم تا اینکه چون بزی شیرده که میدوشندش و سَر میبرندش، به فراموشی سپرده شوم. من فرزندانم را خواهم کشت!
: بیایید، مده آ دیوانه شده. هیچ زنی چون او سخن نمیگوید. او نه چونان مادری، که چون جادوگران و فواحش سخن میگوید.
: نه، خواهران من، من دیوانه نیستم. من بسیار اندیشیدهام تا این نقشه را کشیدهام . من دستانم را بارها با سنگ زدهام. این دستان را زدهام تا به فرزندانم آسیبی نرسانند. من به خودکشی نیز اندیشیدهام، چرا که تاب تحمل آن ندارم که مرا از خانهام برانند، از سرزمینم بیرون کنند، هر چند که برایم بیگانه است. نه، من نمیگذارم که چون سگان فراموشم کنند. اگر بروم، همه مرا فراموش خواهند کرد، حتی فرزندانم. انگار که هرگز از مادری زاده نشدهاند و انگار مده آ نیز هرگز زاده نشده و هرگز کسی به او عشق نورزیده است، هرگز کسی او را در آغوش نگرفته و نبوسیده است. اگر بنا باشد که یکبار مرده باشم، چگونه میتوانم دوباره بمیرم؟ میخواهم زندگی کنم و تنها راه زندهماندنم اینست که زندگی ام را، خون و گوشتم را، فرزندانم را بکشم.
: آی مردم، بیایید، جمع شوید. با خود طنابهای طویل بیاورید تا دست و پای مادری دیوانه را ببندید. دیوان و پریان از زبان او سخن میگویند.
: به عقب بروید. به صلابه میکشمتان اگر قدمی جلوتر بیایید.
: فرار کنید مردم، مده آ عقل از کف داده… اینک همسر مده آ، جیسون میآید. راه باز کنید . تنها او از پس این زن بر میآید.
: جیسون، چقدر لطف کردی و برای چند لحظه هم که شده، همسر زیبایت را ترک کردی، تا مرا ببینی. اوه، چرا اینچنین عبوث و بدخلقی؟ چرا اینقدر عصبانی هستی؟ بنشین این فقط یک بازی است. من نقش یک دیوانه را بازی میکنم تا اینها را به خنده وادارم. خب، من هم باید وقتم را بگذرانم. من اکنون عاقل شدهام. چقدر خودخواه بودم که تو را تنها برای خود میخواستم. خشم من بیدلیل بود و حسادتم از کوتهبینی. تو نیک میدانی که زنان از جنس ضعیفند… جیسون، مرا ببخش که تنها به خود می اندیشیدم. تو بسیار نیک کردی که جوانی نو کردی و بستر و بندهای نو خواستی و احترام نیکان برانگیختی. آنان خویشاوندان جدید من نیز خواهند بود. مرا ببخش، مرا به عروسیات میهمان کن، چرا که من بر آنم تا به عروسِ نو همچون مادری مهربان رسم عشقورزی بیاموزم تا تو را راضی کند. آیا اکنون باور میکنی که من بر سر عقل آمدهام؟ جیسون، مرا ببخش که تو را خائن نامیدم. مردی که زن عوض کند، هرگز خائن نیست و زن باید شاد باشد که مادر است، چرا که مادر بودن بزرگترین هدیه است و من به عبث گمان میکردم این قانون شما مردان که به دلخواه، ما را دوُر بیندازید و جانشین جوان برایمان برگزینید، بیرحمانه است، که فرزند بر گردن ما میگذارید، تا ما در پایین بمانیم و کوتاه بیایم و با زنجیر، ما را به قفس بستهاید تا ما در سکوت بگذاریم تا ما را بدوشید و از ما سواری گیرید. اوه جیسون، عجب فکر دیوانهای و من هنوز همین فکرها در سَر دارم. من این قفس را خواهم شکست و این زنجیر خواهم گسیخت. تو مرا با زنجیر به پسرانَت بستی و با قانونَت به خاک سپردی. میشنوید زنان! نفس مرا میشنوید. نفس من آنچنان عمیق است که میتوانم هوای تمام دنیا را چون دمی فرو دهم. فرزندانَم باید بمیرند تا تو جیسون و قوانینت سرنگون شوید! به من اسلحهای بدهید، ای زنان.
: این میلهی آهنین را به گوشت نازک فرزندانت فروکن، مده آ. خون جاریشان را میبینی.
بر خود ملرز آنگاه که فریاد میزنند: مادر، نه، مادر ما را نکش و آنگاه که مردم فریاد می زنند: سگ! قصیالقلب! عجوزه!
و من گریان با خود میگویم: بمیر. بمیر تا زنی نو بدنیا آید. زنی نو…
داش آکل یکی از داستان های مجموعه سه قطره خونِ صادق هدایت است که در سال ۱۳۱۱ شمسی منتشر شد. جمال میرصادقی منتقد و نویسنده نام آشنای ایرانی، در کتاب، “جهان داستان ایران” متن کامل داستان را، همراه با “تفسیر” آن، به قلم خودش، آورده و درباره این داستان نویسنده پیشرو ایرانی نوشته است:
«از میان داستان های کوتاهی که از آغاز داستان نویسی در ایران نوشته شده، داستان کوتاه داش آکل اثر صادق هدایت، از نظر ارائه مبانی داستان کوتاه نمونه است، و بیشتر ویژگی هایی که برای داستان کوتاه در تعریف آن آورده اند، در این داستان وجود دارد.» «پیرنگ داستان، یعنی شبکه استدلالی حوادث داستان، محکم است.» «اصول و ضوابط داستانهای کوتاه متعارف امروزی، تقریباً به طور کامل در آن رعایت شده است، و به طور دقیق از منحنی سنتی و وضعیت و موقعیت و گره افکنی، کشمکش، بحران، بزنگاه یا نقطه اوج و گره گشایی داستان پیروی می کند.»
هوشنگ گلشیری داستان و رمان نویس هم، نظری مشابه دارد. او درباره این داستان می گوید: «داستان داش آکل صادق هدایت، داستان خوش ساختی است و یکی از سنگهای بنای داستان نویسی معاصر است. کاری به سیاق شاخه ای که موپاسان شاخص ترین نماینده آن بود.»
داش آکل لوطی است در شیراز. جوانمرد و عیاش. که اختلافات بسیاری با کاکا رستم دارد. کاکا رستمی که به سبب گوش مالی هایش از او متنفر است. و در کمین انتقام است. اما داستان از کجا آغاز می شود؟ از دلباختگی این لوتی به دختر چهارده ساله حاجی صمد که هنگام مرگ تمام اموالش و خانواده اش را به او سپرده است…..
اقتباس سینمایی از مسعود کیمیایی.
فیلم داش آکل به کارگردانی مسعود کیمیایی از این داستان نوشته صادق هدایت اقتباس و ساخته شده است.
” شايد مرا دوست نداشته باشد! بلكه شوهر خوشگل و جوان پيدا بكند … نه ، از مردانگي دور است … او چهارده سال دارد و من چهل سالم است … اما چه بكنم ؟ اين عشق مرا میکشد … مرجان … تو مرا كشـتي … به كه بگويم ؟ مرجان … عشق تو مرا كشت ..! ”
از روي بیحوصلگی زمزمه كرد :
” به شبنشینی زندانيان برم حسرت ،
كه نقل مجلسشان دانههای زنجير است ” آهنگ ديگري به یاد آورد، كمي بلندتر خواند :
«تئاتر اصلاً زاده شده تا چون شعلهای که از خود اخگر میپراکند، مشکل بیافریند.»
نگاهی به نمایشنامه چشم اندازی از پل به بهانه چاپ اول کتاب توسط نشر بیدگل
آرتور میلر، نویسنده و مقالهنویس ازجمله کسانی بود که در دهه ۱۹۵۰میلادی در دوره سیاهِ مک کارتیسمِ حاکم در آمریکا محاکمه شد. دورهای که به بهانهی سیاستهای ضد کمونیستی، بسیاری از نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران را در دادگاههای نمایشی محاکمه و مجبور به شهادت علیه یکدیگر کردند، تا آمریکایی بودنشان را به اثبات برسانند. دورهای سرشار از سانسور که در آن بسیاری به اتهام کمونیست بودن شغلشان را از دست دادند، تحت تعقیب قرار گرفتند، بازجویی و محاکمه و از فعالیت منع شدند. میلر آن دوران را « يكى از تاریکترین نقاط تاريخ نوين آمريكا» میخواند.
آرتور میلرِ اخلاقگرا که در بسیاری از آثارش ازجمله نمایشنامه « مرگ فروشنده »، منتقد رؤیای بهاصطلاح آمریکایی است از قربانیان سیاستهای سناتور مک کارتی است. در آزمون اخلاقی در محاکماتش قرار گرفت. میلر در انتخاب اخلاقیاش در دادگاه زیر بار نام بردن از همکارانش نرفت و در سال ۱۹۵۷ به خاطر همین زیر بار نرفتن مجرم شناخته شد. نمایشنامهی « چشم اندازی از پل » که نخستین بار در سال ۱۹۵۵ میلادی در برادوی روی صحنه رفت را همانند اثر دیگر میلر، « ساحر سوزان »، میتوان بازتابی از این دوره دانست.
اخلاق و انتخاب در نمایشنامه چشم اندازی از پل
نمایشنامهای که مسئلهاش اخلاق است و انتخاب. انتخاب میان وفاداری و خیانت. انتخاب میانِ قانون، جامعه و نگاه عقلانیت خود فرد. درام در نمایشنامه به کمک همین انتخابها و آزمونهای فردی پیش میرود. داستان نمایشنامه که آن را میتوان یکی از احساسیترین نمایشنامههای میلر دانست، در دهه ۱۹۵۰ در محلهای ایتالیایی در نزدیکی پل برکلین در نیویورک میگذرد.
ادی کاربن، شخیصت اصلی نمایش، عواطف و گرایش بسیار زیادی به کاترین، خواهرزاده یتیم همسرش دارد. گرایشهای شاید جنسی. این گرایشها، حسی همراه با حسادت را در درون ادی بیدار کردهاند. همهچیز خوب است تا اینکه دو نفر از خواهرزادههای بتریک، همسر ادی، که مهاجران غیر قانوناند، از ایتالیا سر میرسند، یکی از آنها عاشق کاترین میشود و همهچیز تغییر میکند و به هم میریزد.
با به وجود آمدن شرایط جدید. رازها افشا میشوند و حسادت و نگرانی تمام وجود ادی را فرامیگیرد. خودویرانگری شروع میشود و همهی اینها ادی را به سمت خشونت و خیانت پایانی هدایت میکنند. خشونت کاری میکند که ادی اخلاقیاتی که خود به آنها پایبند بوده زیر پا بگذارد. و در مقابل قوانین جامعه قرار بگیرد. رفتار خلاف جامعه هرچند اخلاقگرا و موافق با قانون میتواند منجر به مجازات شود. مجازاتی که جامعه آن را ترتیب داده است. چشماندازی از پل داستان گذر است. گذر همیشه باعث تغییر و تحول میشود و انسان را میازماید. تغییر و تحول شخصیتها و شرایط جدید را خلق میکنند و شرایط جدیدی انتخابهای جدید را به ارمغان میآورد.
بخشی از نمایشنامه چشم اندازی از پل.
«اِلفیری: قانون یعنی طبیعت. قانون فقط یه واژهس برای اون چیزی که حق داره اتفاق بیفته. هروقت قانون غلط میشه، برای اینه که اون چیز غیرطبیعیه. اما تو این پرونده، جریان طبیعیه، اگر هم خلاف جریان شنا کنی، رودخونه میبردت.»
کتابشناسی.
انتشارات بیدگل به تازگی نمایشنامه چشم اندازی از پل را با ترجمه حسن ملکی منتشر کرده است.
.چاپ دوم مجموعه داستان «هاملت در نم نم باران» نوشته اصغر عبدالهی همین تابستان توسط نشر چشمه منتشر شد. به همین بهانه نگاهی دوباره به داستان های این کتاب انداختم. هاملت در نم نم باران شامل ۴ داستان ساده، دقیق و به غایت زیبا است.
هاملت در نم نم باران؛ امضای تئاتر بر صفحه های تاریخ
همین که چند صفحه نخست از داستان اول – که نام کتاب هم از آن گرفته شده.- را خواندم، همچون شناگر نابلد و نا آشنایی برای اولین بار پا در اقیانوس می گذارد، غرق شدم. نام چهار داستاناز شخصیت های نمایشی گرفته شده است و همین امر از همان ابتدا داستان ها را در تئاتر غوطه ور می کند.
آنچه داستان های این مجموعه را جذاب می کند حضور تئاتر، دوشادوش تاریخ ایران است. در واقع تئاتر و نمایش به بستری برای قصه گویی عبدالهی است. از رضاشاه تا شروع جنگ اول جهانی، هر کدام از کاراکترها به گونه ای شیفته نمایش اند. هم شیفته دیدن و هم به نمایش درآوردن. این شیفتگان و سحر شدگان تئاتر، به همراه “فرنگیان” – و یا آنانی که “فرنگی” دیدهاند و چیزی آموخته اند- در تلاش اند برای اجرای آن در سرزمینی که آشنایی چندانی به تئاتر و نمایش، آن هم به شیوه غربی ندارند.
در مجموعه داستاناصغر عبدالهی شخصیتها نه پرواز میکنند و نه جادو. و نه در پیچیدگی پیش از حدی غرق میشوند. تنها در تلاشاند با عشقی که به تئاتر و نمایش مهجور مانده دارند، زندگی کنند.
«بفرما مظفر جون، از همین اولش، از همین دیالوگ اول، پیداس چه جور تیاتریه.»
هاملت در نم نم باران نوشته اصغر عبدالهی نشر چشمه
از پشت جلد
اصغر عبداللهی (۱۳۳۴)، نویسنده آبادانی، چنان نام پرآوازهای در ادبیات، تئاتر و سینمای ایران هست که انتشار هر کتابی از او را اتفاقی بدانیم. او در کارنامهاش دو مجموعه داستان درخشان در پشت آن مه (۱۳۶۴) و سایبانی از حصیر (۱۳۶۹) را دارد، همچنین فیلم نامه های سیاری که یکی از مشهورترین هایشان خانه خلوت است که به خاطر نوشتنش سیمرغ بلورین بهترین فیلم نامه دهمین جشنواره فجر را به دست آورد.
مجموعهی هاملت در نم نم باران مشتمل است بر چهار داستان کوتاه که هر کدامشان با یکی از شخصیتهای شناخته شده تاریخ نمایش مانند اتللو یا هدا گابلر ارتباط دارند. داستانهایی که در آنها جهان آدمهای آرمانگرا، تیپاخورده یا فراموششدهای را میبینیم که میخواهند در فضای بستهای خود را ارتقا بدهند و جهان را به چنگ بیاورند. قدرت عبداللهی در ساختن روایتهای نفسگیر، مملو از جزئیات و البته شخصیتپردازیهای استادانه، این کتاب را به مجموعهای مهم تبدیل کرده است.
هاملت در نم نم باران درک تجربهای متفاوت است در داستان نویسی اصغر عبداللهی، که حاضرشده بعد از چند دهه کتاب داستان تازه ای منتشر کند.
« داستان کوتاه شمشیر » از فرانتس کافکا . انتخاب شده از کتاب : مسخ؛ کافکا؛ صادق هدایت، نشر معین.
« شمشیر » داستانی از فرانتس کافکا.
با دو تن از دوستان قرار گذاشته بودیم روز یکشنبه باهم به گردش برویم. ولی من از خواب برنخاستم و برخلاف عادت، ساعت ملاقات گذشت. دوستان که از خوشقولی من آگاه بودند از تأخیر من در شگفت شده به خانهای که زندگی میکردم آمدند. لحظهای منتظر ماندن، سپس از پلهها بالاآمده در زدند. من از جای جسته از تختخواب بیرون پریدم و به چیزی نمیاندیشیدم جز اینکه هر چه زودتر ممکن است خود را برای حرکت آماده کنم. وقتی رختهایم را پوشیدم در را گشودم. دوستان من که از دیدنم آشکارا متوحش شده بودند فریاد زدند: «در پشت سرت چیه؟» موقعی که از خواب برخاسته بودم حس کرده بودم که چیزی مانع است که من سرم را به عقب خمکنم. با دست پشت گردنم را لمس کردم. دوستان من که اندکی متعجب شده بودند، درست هنگامیکه من داشتم دسته شمشیر را از پشت سر میگرفتم، فریاد زدند: «مواظب باش، خودت را زخمی نکنی!» سپس نزدیک شدند و وارسیام کردند و مرا به درون اتاق جلوی آینهای که به روی گنجه لباس نصب بود بردند و تا نیمه بدن لخت کردند.
یک شمشیر بزرگ، یک شمشیر کهنسال سلحشوری قدیم، تا دسته در پشت سر من فرورفته بود، ولی بیآنکه دلیلش معلوم باشد تیغه آن درست بین پوست و گوشت به نرمی داخل شده بود بدون آنکه زخمی تولید کند. و همچنین روی گردن، جایی که شمشیر فرورفته بود، اثری دیده نمیشد. دوستان من مطمئنم کردند که شکاف لازم برای عبور شمشیر بی کمترین خونریزی بازشده است. سپس آنها روی صندلی ایستادند و شمشیر را بهآرامی، میلیمتر میلیمتر، بیرون کشیدند. حتی یک قطره خون جاری نشد. شکاف به هم آمد و روی پوست خشک جز یک درز که تقریباً دیده نمیشد، چیزی بهجای نماند. دوستان من شمشیر را بهسوی من دراز کرده گفتند: «بگیر این شمشیرت!» من با دودست آن را سنجیدم، سلاح گران بهایی بود که شاید صلیبیها آن را در روزگار پیشین بهکاربرده باشند.
کی به سلحشوران قدیم اجازه میدهد که در عالم خواب کمین کنند و بیاحساس مسئولیتی شمشیرها را آخته در تن خفتگان بیگناه فروبرند؟ اگر آنها زخمهای گران وارد نمیآوردند، بیشک بدین سبب است که سلاحشان بر بدن زندگان میلغزد و دوستان باوفا و مددکار پشت در هستند و به در میکوبند. پایان.
همنوایی شبانه ارکستر چوب ها حاصل ادغام واقعیت و خیال است. واقعیتی که برای پناهنده ای مهاجر بهشدت عادی است. و خیالی که ساخته ذهن راوی ای در آستانه دیوانگی است. رمان رضا قاسمی اولین بار در سال ۱۹۹۶ در آمریکا و سپس در ایران منتشر شد.
ایده اولیه رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوب ها»
با دوستی در هلند مکاتبات پی در پی داشتم. نامه هایی سراسر مهمل، چرت و پرت. آخرین نامه را که نوشتم دیدم خیلی خوب و جالب از کار درآمده، دیگر نامه را نفرستادم و شروع کردم به نوشتن رمان. آن نامه اکنون همان دو سه صفحهٔ اول رمان است. آنچه خواندید ماجرا و ایدهی اولیه یکی از بهترین رمان های ادبیات فارسی از زبان نویسنده آن رضا قاسمی است.
ادبیات مهاجرت
همنوایی شبانه ارکستر چوب ها رمانی پست مدرن و سورئال از رضا قاسمی؛نویسنده، نمایشنامه نویس و کارگردان است. این رمان درب جدیدی بود که به روی گونه ای از ادبیات به نام «ادبیات مهاجرت» در ایران باز شد. رمان را بدون اغراق میتوان یکی از بهترین رمانهای پس از انقلابِ ادبیات داستانی ایران دانست.
حالا، وقتی به لیستِ دورودراز کشورهایی فکر می کردم که سال هاست و در برخی موارد قرن هاست برای استقلال می جنگند، می فهمیدم چرا از دست دادن استقلال اینقدر آسان است و به دست آوردنش آن همه دشوار؛ و من که کشورم را ترک کرده بودم، برای آنکه به همه چیز من کار داشتند، حالا احساس میکردم نفرین شده ای هستم که وقتی هم توی قبر بگذارندم بهجایی خواهم رفت که به همه چیزِ من کار خواهند داشت! (همنوایی… – صفحه ۸۶)
این رمان داستان مهاجری چهل ساله در پاریس است به نام یدالله. راوی داستان رمانش به همین نام را که واقعیت پیدا کرده و یا اگر بخواهم دقیق تر بگویم؛ داستان قتلش توسط همسایه اش پروفت (به معنای پیامبر) را به دو فرد مرموز به نام های فاوست مورنائو و رفیق بغل دستی که همان شخصیت سرخپوست کتاب پرواز بر آشیانه فاخته است بازگو میکند. می توان این دو شخص رمان را بازنمایی طنزآمیزی از نکیر و منکر دانست. این طنز که در این دو شخصیت در همان آغاز رمان دیده میشود در تمام داستان ادامه دارد. قاسمی درباره حضور طنز در رمان میگوید: نویسنده اول باید بتواند به خودش بخندد، برهنه باشد، «طنز» باعث برهنگی نویسنده میشود.
کتاب را من سالها پيش نوشته بودم. خيلی پیش تر از آنکه همه آن اتفاقات رخ بدهد. داستانی کاملا خیالی… در آن هنگام هیچ کدام از شخصیتها را نمی شناختم. بعد زندگی ها هم شبيه اين کتاب شد… بيشتر شبها اين کتاب را بازنویسی میکردم… میخواستم با تغيير ماجراها سرنوشتی را که در انتظارم بود عوض کنم… پس ماجراها را تعديل يا تحريف میکردم.” (همنوایی…- ۱۳۲)
داستان همنوایی پازلی است در هم و گنگ، که رضا قاسمی رفته رفته آن را کامل و آشکار میکند.
جوایز
رضا قاسمی با این رمان برنده جایزه بهترین رمان اول سال ۱۳۸۰ بنیاد گلشیری، رمان تحسینشده سال ۱۳۸۰ جایزه مهرگان ادب و برنده بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات شده است.
به بهانه چاپ جدید نگاهی به رمان ترس جان (پوست) نوشته کورتزیو مالاپارته (۱۸۹۸-۱۹۵۷)، نویسنده، نمایشنامه نویس، خبرنگار، سیاستمدار و دیپلمات ایتالیایی کردم و به یاد متن زیر از اینستاگراممهدی یزدانی خرم، خبرنگار و نویسنده رمان های: «خون خورده»، «سرخ سفید»، «من منچستر یونایتد را دوست دارم» افتادم.
ترس جان پوست مالاپارته
رمان ترس جان (پوست) مالاپارته
این جلد فاجعه رمانی در خود دارد که جهان من را به قبل و بعد خود تقسیم کرد. اولا شوکه ام که بعد بیش از پنجاه سال ترجمه ی «بهمن محصص» از رمانِ «پوست» مالاپارته تجدید شده. چون اصولا ترجمههای این نقاش آوانگارد دهههاست در بازار نیست مگر به اُفست. بعد اینکه این رمان که ترجمهاش نخستین بار سال ۱۳۴۳ درآمد یکی از رویاهای ما بود. چون نایاب بود و یادم هست یک نسخهاش را چند نفر از ما بلعیدند. حالا نشر جامی این شاهکار را در چهارصد نسخه درآورده بدونِ سانسور! حداقل تکههایی که من با نسخهی نشر نیل مطابقت دادم همان بود. مالاپارته غول ادبیات ایتالیاست. مردی که در ابتدا حامی موسولینی بود، بعد علیه او شورید و تبعید شد و سپس با ورود نیروهای آمریکایی به ایتالیا به عنوان مترجم و رابط با آنها کار کرد.
– کتاب شناسی
ترس جان (پوست)، کورتزیو مالاپارته، ترجمه بهمن محصص، نشر جامی.
رمان پوست
رمان «پوست» ( که آلاحمد به محصص پیشنهاد میکند ناماش را برای مخاطبانِ فارسی ترس جان بگذارد و او هم میگذارد.) قصهی همین حضور است. قهرمان همخود مالاپارته و یک افسر آمریکایی و اثر اصلا نوعی نانفیکشن،رمان است. این شاهکار تکاندهنده در سال ۱۹۴۹ درآمد و به بسیاری بَر خورد. مالاپارته روایتی طنز آلود و سیاه دارد از حضور آمریکاییها در ناپل و ایتالیا و خفتی که ملتاش میکشند. او ناظر این رنج است. ناظر اینکه مردی دختر باکرهاش را اجاره میدهد تا سربازان آمریکایی خودشان با دست بفهمند باکره است و این برایشان جذاب است ( این فصل تکاندهنده است) یا در اوج فساد و فقر افسر آمریکایی دنبال تقویت زبان فرانسهی خود است.
مالاپارته یک نظریهی مهم دارد. در رمان او میگوید ملتی که برای «نمردن» میجنگد رستگار و شریف است اما ملتی که برای «زندهماندن» دست و پا میزند به هر خفتی تن میدهد. و روایت میکند که ناپلیها و کلن بخش مهمی از ایتالیاییها چهگونه حقیر شدند برای زنده ماندن.
او اشاره میکند که پذیرفتن ترحم چهقدر فاسدشان کرده. در همان ابتدا از طاعون فاتحان میگوید. طاعونی که از قضا خود آنها را هم آلوده میکند. او در هر فصل روایتی از روزهای مذکور دارد و خود به عنوان شخصیت اصلی عمیقن دچار رنج است. تجربهی خواندن این کتاب جان با ترجمهی بهمن محصص بعید است از ذهن مخاطب خارج شود. تکاندهنده، تلخ اما عمیق. قصهی سقوط انسان. قصهی فحشا و پلشتی. متاسفانه آثار زیادی از این نابغهی ایتالیایی به فارسی در نیامده جز سه عنوان که از قضا شاهکارهای اویند . البته این رمان ترجمهی دیگری هم دارد که نخواندهاماش. از مالاپارته رمان قربانی و کتاب درخشان تکنیک کودتا هم ترجمه شده. اولی تجدید چاپ شده و دومی نایاب است.
انتشارات و ترجمه های دیگر.
پوست (ترس جان) مالاپارته، ترجمه قلی خیاط نشر نگاه.
یک هلو هزار هلو داستانی از صمد بهرنگی داستان نویسی ایران
داستان یک هلو هزار هلو؛ درباره صمد بهرنگی نویسنده ای متفاوت در داستان نویسی ایران:
نسل اول داستان نویسی ایرانی
پیش از آغاز با صمد و داستان یک هلو هزار هلو بهتر است با سه نسل داستان نویسی ایران آشنا شویم. به نقل از جمال میرصادقی داستان نویسی ایران سه نسل را تجربه کرده است. نسل اول شامل جمالزاده، صادق هدایت، بزرگ علوی، سیمین دانشور، جلال آل احمد، ابراهیم گلستان، صادق چوبک و به آذین است. این نسل بیش از آنکه به خود توجه کنند به آرزوها و آرمان هایی که برای کشور داشته اند در نوشته هایشان می پرداختند.
در داستان های هدایت شاهد سرخوردگی از عدم پیشرفت و توسعه ی ایران هستیم. در مقابل نوع داستان های بزرگ علوی مبارزه جویانه است. سیمین دانشور به مقوله زنان، و چوبک به مسئله فقر و طبقات فرودست توجه کرده. گلستان در «اسرار گنج دره جنی» که شاهکار اوست به مسائل اجتماعی می پردازد. این مبارزهجویی در ادبیات ایران به ویژه ادبیات داستانی در میان جامعه معترض روشنفکری ایران به حدی است که آل احمد انتقادات بسیاری به شاملو وارد کرده است که چرا شعرهای زیادی درباره ی همسرش آیدا می نویسد.
صمد بهرنگی
بهرنگی متولد ۲ تیر ۱۳۱۸ و در گذشته ۹ شهریور ۱۳۴۷ نیز از این برهه تاریخی از ادبیات ایران است. صمد نیز به دنبال آرزوها و آرمان های خود بود اما در بستری کاملاً متفاوت از دیگر نویسندگان هم دوره اش و با هدف گرفتن مخاطبانی مهمتر؛ کودکان و نوجوانان. آنهم در ایران و ادبیات ایرانی که کمتر توجه ای به این مخاطبان می شود. میتوان گفت صمد با داستان هایی مانند این داستان و ماهی سیاه کوچولو از بزرگترین نویسندگان کودک و یقیناً از پیشروان ادبیات کودک و نوجوان است. مسئله ای که تمام تلاش های بهرنگی در طول عمر کوتاه ۲۹ سالهاش را در برگرفته است.
هدف بهرنگی از نوشتن داستان هایی مانند یک هلو هزار هلو علاقه مند کردن کودکان به یادگیری، آموزش و مدرسه است. او تلاش میکند همه را به تحصیل مجاب کرد. چون راه سرزمینی قدرتمند و پیشرفته و رسیدن به آرمانهای بزرگ و آرزوها، تربیت نسلی جدید، تحصیلکرده، پویا و شجاع است. نسلی که بتواند خود بهصورت مستقل بخواند بفهمد و بیاندیشد. این تلاش صمد است که او را تبدیل به اسطوره ای در ادبیات کودک و نوجوان ایران می کند.
صمد بهرنگی داستان نویسی ایران
داستان های صمد بهرنگی
ویژگی صمد که در داستان هایش نمود مییابد، قهرمان گرایی بدون خودپرستی است. با بررسی و مطالعه ی چند کتاب از صمد مانند بزرگترین اثرش «ماهی سیاه کوچولو» این مهم و چند شاخصه ی دیگر را میتوان به روشنی دید.
یکی از آنها تفکر مستقل و فردگرایانه است. در داستانهای صمد، – مانند یک هلو هزار هلو – قهرمانان همیشه از راه تفکر و عقل گرایی به صورت فردی به نتایجی میرسند و تصمیم میگیرند. نه تبلیغات و نه سنت بر قهرمان های او اثر گذار نیستند و به همین دلیل فریب نمی خورند. از دید صمد تفکری شایسته است که نتیجه اش بدل به دغدغه ی اجتماعی، جمعی و مشترک شود ولی مستقلاً توسط هر فرد نتیجه گیری شود.
دیگر مشخصه مهم داستان های صمد وجود قهرمانان بدون غرور و خودپرستی است. فردی که به واسطه عقلانیت و شجاعت خود دست به عملی قهرمانانه میزند اما بی نیاز از خود بزرگ بینی است. وجهه ی بزرگی که از نظر صمد باید در نسل بعد ظهور کند؛ نسلی قهرمان پرور و نه قهرمان ستا است.
یک هلو هزار هلو
این کتاب داستانی برای نوجوانان است که اولین بار در بهار سال ۱۳۴۸ منتشر شد. این داستان روایت زندگی درخت هلوی زیبایی است که با وجود تلاشهای باغبان به بار نمی نشیند. و صاحب باغ تصمیم میگیرد که آن را قطع کند. اما پیشازاین اتفاق، زاویه دید و راوی تغییر میکند. درخت زبان میگشاید و داستان خود را روایت میکند. داستان پولاد و صاحبعلی و درختی که بودنش را مدیون آنها است.
درمجموع این داستان بهرنگی، داستانی پرمحتوا و فرا واقعگرایانه با نوشتاری روان و زیبا است.
بخشی از داستان یک هلو هزار هلو
«اکنون گوشت تن من از بین میرفت اما هستهام در فکر زندگی تازهای بود. یک دقیقه بعد از هلویی به نام من اثری نمیماند درحالیکه هستهام نقشه میکشید که کی و چه جوری شروع به روییدن کند. من در یکزمان معنی هم میمردم و هم زنده میشدم.»
این داستان که در سال ۱۳۱۲ شمسی به چاپ رسیده است، سومین عنوان از مجموعه داستان سایهروشن، نوشته صادق هدایت است. مجموعه داستان سایه روشن هفت داستان کوتاه به نامهای: «س.گ.ل.ل»، «زنی که مردش را گم کرد»، «عروسک پشت پرده»، «آفرینگان»، «شبهای ورامین»، «آخرین لبخند»، «پدران آدم» دارد.
ماهیت رمانتیک مجموعه داستان سایه روشن
مجموعه حاصل تلاشهای صادق هدایت برای خلق داستانهای نوین پس از خودکشی نافرجام در سال ۱۳۰۷ دررودخانه مارن در پاریس است. خودکشی که هدایت در مورد آن میگوید: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.» خودکشی که احتمالاً دلیل عاشقانه دارد. شاید بتوان گفت به همین دلیل داستان عروسک پشت پرده، ماهیتی چنین رمانتیک و عاشقانه دارد.
عروسک پشت پرده داستان پسری به نام مهرداد است که در پاریس درس میخواند. مهرداد که چشم و گوش بسته، خجالتی، افسرده و غمگین است؛ او در روزی که میخواهد خجالت را کنار بگذارد و به قول ناظمش «جرات داشته باشد» عاشق مانکنی دست به کمر زده میشود. «بهطوریکه بیاختیار میایستد و خشکش میزند». مانکن حرف نمی زند. چیزی نمی خواهد و حرکتی هم نمی کند. فقط هست. بودن، زیبایی اوست.
«مهرداد از آن پسرهاي چشم و گوش بسته بود كه در ايران ميان خانواده اش ضرب المثل شده بود و هنوز هم اسم زن را كه میشنید از پیشانی تا لاله های گوشش سرخ میشد.»
«و ديگر از اين زن خجالت هم نمیکشید . چون هیچوقت او را لو نمیداد و پهلويش رودربایستی هم نداشت و او هميشه همان مهرداد عفيف و چشم و دل پاک می ماند.»
عروسک پشت پرده؛ داستان پسر ایرانی و زن غربی
ماجرا پنج سال بعد زمانی شروع به گسست میکند که مهرداد به همراه مانکن راهی تهران می شود. با وجود پدر مادر مخالف و درخشنده – زنی که برای او انتخاب شده است. – مهرداد محکوم است. محکوم به تقدیر.
درخشنده دخترعموی مهرداد است که پیرو سنت هاقرار است زن مهداد شود. درخشنده در داستان هدایت بدون دیالوگ است. تنها خواسته درخشنذه این است که مهرداد او را ببیند. او تنها راه حل را در شبیه کردن خود به عروسکی میداند. عروسک پشت پرده مهراد. عروسکی که ما در ابتدای داستان می فهمیم چشمانی همچون چشم های درخشنده دارد.
«و چیزی که بيشتر باعث تعجب او شد اين بود كه صورت آن رویهم رفته بی شباهت به يك حالت های مخصوص صورت درخشنده نبود .»
این داستان روایت تقابل پسری است با خانواده سنتی خودش. داستان عاشق شدن پسری ایرانی به “تجسم” زنی غربی. داستانی استعارهای از تقابل آزادی که بارهایی از سنت امکان مییابد.
اقتباس سینمایی
فیلم ساحره (۱۳۷۶) به نویسندگی فریدون فرهودی و به کارگردانی داوود میرباقری اقتباسی از این داستان نوشته صادق هدایت است.